صبح زود بیدار شدم و از صبح فقط تو بدو بدو بودم...
الان از خستگی دارم میمیرم...
بدنم کوفته است
چشام نیمه بازه
اما خوابم نمیگیره!
این دلِ لعنتی دلش گرفته و معلوم نیست دل تنگ چی یا کیه؟!..
#شبِ_جذابِ_لعنتی
- ۱ نظر
- ۱۳ دی ۰۲ ، ۰۱:۳۶
صبح زود بیدار شدم و از صبح فقط تو بدو بدو بودم...
الان از خستگی دارم میمیرم...
بدنم کوفته است
چشام نیمه بازه
اما خوابم نمیگیره!
این دلِ لعنتی دلش گرفته و معلوم نیست دل تنگ چی یا کیه؟!..
#شبِ_جذابِ_لعنتی
چه روزهایی اینجا گذروندم...
خوب،بد.. ناراحت، خوشحال... آروم، عصبی...
چه روزایی با استرس اینجا نشستم...
چه روزایی خسته و له خونه برگشتم...
دلم اونروزا رو خواست...
امروز شانسی مسیرم یجوری شد که باید از این ایستگاه سوار مترو میشدم، که تمام خاطراتم برام زنده شد...
اون موقع ها زنده بودم شور و نشاط داشتم... ولی الان حس راکد بودن دارم...
چقدر همه چی زود میگذره... :)
تو بدترین حالت ممکنم! یعنی دلم میخواد کسی بهم گیر بده تا باهاش دعوا کنم و تمام حرصمو روش خالی کنم
دلم نمیخواد چیز منفی یا حرف منفی بگم یا تنها حال بدامو اینجا بگم ولی جدی دست خودم نیست... اکثرا وقتایی که حالم بده یاد اینجا میفتم :)
از درون حرص داره خفم میکنه! یه بغض سنگینی رو گلومه...
بارون میباره! اینقدر دلم میخواست تو این بارون بیرون باشم... مخصوصا با این حالم! اما کسی پایه نیست! با بی پایه ترین آدما دارم زندگی میکنم! و از همه جالبتر نمیشه این وقت شب تنها رفت بیرون... اینجور مواقع دلم میخواست کاش پسر بودم...
فردا و پس فردا شلوغ ترین روزا رو دارم!
دلم میخواد زود جمعه شب باشه و برسم خونه، از خستگی زیاد خوابم بگیره...
ع پیام داده خجالت نمیکشه! دلم میخواد خفش کنم... ولی فک کرده... بلاکش میکنم تمام....
هیییی خدا من باز تو چرخه فیلم ترکیه ای گیر کردم 🤢🤦🏻♀️
حالت تهوع گرفتم...
هم حالم بهم میخوره از دیدنش هم نمیتونم نبینمش، از صبح دارم میبینم 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
ولی دیگه نمیبینم! قول!
شب که میشه دلتنگی میاد سراغم...
حتی اگه از صبح خودمو خسته کنم که شب بدون فکر و خیال و دلتنگی بخوابم... ولی باز نمیشه!
همش یک ثانیس... در عرض یک ثانیه حالم از این رو به اون رو میشه...
کاش حداقل میدونستم دلتنگ چی یا کی ام...