...

...

۱۱ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

کی گفته همیشه، باید لیوان چایی پر باشه؟! همم؟! 

خب یکبار هم عکس با لیوان خالی از چایی!

  • بنفش 💜

 تو بدترین حالت ممکنم! یعنی دلم میخواد کسی بهم گیر بده تا باهاش دعوا کنم و تمام حرصمو روش خالی کنم

دلم نمیخواد چیز منفی یا حرف منفی بگم یا تنها حال بدامو اینجا بگم ولی جدی دست خودم نیست... اکثرا وقتایی که حالم بده یاد اینجا میفتم :)

از درون حرص داره خفم میکنه! یه بغض سنگینی رو گلومه...

بارون میباره! اینقدر دلم میخواست تو این بارون بیرون باشم... مخصوصا با این حالم! اما کسی پایه نیست! با بی پایه ترین آدما دارم زندگی میکنم! و از همه جالبتر نمیشه این وقت شب تنها رفت بیرون... اینجور مواقع دلم میخواست کاش پسر بودم...

فردا و پس فردا شلوغ ترین روزا رو دارم!

دلم میخواد زود جمعه شب باشه و برسم خونه، از خستگی زیاد خوابم بگیره...

ع پیام داده خجالت نمیکشه! دلم میخواد خفش کنم... ولی فک کرده... بلاکش میکنم تمام....

 

  • بنفش 💜

     

 

#پیاده_روی

#خسته...

 

 

  • بنفش 💜

هیییی خدا من باز تو چرخه فیلم ترکیه ای گیر کردم 🤢🤦🏻‍♀️

حالت تهوع گرفتم...

هم حالم بهم میخوره از دیدنش هم نمیتونم نبینمش، از صبح دارم میبینم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

ولی دیگه نمی‌بینم! قول! 

 

  • بنفش 💜

کاش تصمیم هایی که تو اوج حس ناراحتی و دلگرفتگی گرفتم و چند ساعت یا چند روز بعدش فراموش نمی‌کردم...

  • بنفش 💜

شب که میشه  دلتنگی میاد سراغم...

حتی اگه از صبح خودمو خسته کنم که شب بدون فکر و خیال و دلتنگی بخوابم... ولی باز نمیشه!

همش یک ثانیس... در عرض یک ثانیه حالم از این رو به اون رو میشه...

کاش حداقل میدونستم دلتنگ چی یا کی ام... 

 

 

  • بنفش 💜

 باورم نمیشه 😐

هشتگ ِ رفیقِ دیوانه

ولی من باز از همینجا بهت میگم که خیلی خ.. 😁💜

  • بنفش 💜

با حس سنگینی که از دیشب رو قلبمه... با دلشکستگی دیشب... با حس تنهایی... با حس بلاتکلیفی و سرگردانی... با حس افسردگی...

عقل و قلبم همزمان یه چیز و میگن، اینکه ادامه بده حتی با احساس خفگی که دارم...

باید ادمه بدم :)

تنها چیزی که این روزا آرومم میکنه، خداست... خدایی که ازش خیلی دور شدم... 

کاش دوباره بغلم کنه :):

  • بنفش 💜

دیروز یک نفر زنگ زدن، شرایطشون اوکی بود...

امروز قرار بود مامان بهشون جواب بده و وقت بدن، صبح گوشی مامان دستم بود و شانسی دیدم این خانوم چند ماه پیش هم زنگ زده و نه دقیقه مامان باهاشون حرف زده! و دیگه هیچ زنگی این یعنی هر چی بوده مامان همون شب بهشون جواب نه دادن و شرایطشون با ما اوکی نبود...

از مامان پرسیدم گفت یادش نمیاد کیه و کسی با این شرایط تا حالا زنگ نزده خلاصه یه عالمه فکر کردیم و یادمون نیومد کیه..

ظهر زنگ زدن مامان بهشون وقت داد و پرسید که قبلاً هم زنگ زدین، گفتن نه شمارو خانم فلانی تازه بهم معرفی کرده و ازتون تعریف کرده و اینا...

بعدش دوباره فکر،

دیدیم تایم تماس چند ماه پیش این خانوم ساعت هشت شب بود و چون تو تموم خواستگارا  یکی دو نفر اون وقت شب زنگ زده بود یادمون اومد کیه!

شغل آقا پسر و قبلاً به چیز دیگه گفته بودن و اینبار یک چیز دیگه، خب شاید شغلشون و عوض کردن، این قابل قبوله!

تو تماس جدید مامان در مورد ایمان پرسیده بودن و گفته بودن بله به نماز روزه به اعتقاد دارن اما تو تماس قبلی گفته بودن نماز نمیخونن اما روزه می‌گیرن و خیلی پسر خوبی هستن مثلا اجازه نمیده خانومش تنهایی بره خرید! و همیشه خودش خانومش و همه جا می‌بره 😐😐😐😐😐😐

یادمه اون شب یه عالمه حرص خوردم و به مامان گفتم چرا جوابش و ندادی که ایمان این چیزا نیست.... یعنی خیلی خیلی حرص خوردم در حدی که هر موقع یادم میفتاد میخواستم برم پسره رو خفه کنم....

متنفرمممممم از پسرایی که ایمان و محدود کردن زن می‌دونن و با افتخار همه جا میگن...

خداروشکر یادمون اومد وگرنه معلوم نبود چی میشه..........

خیلی میترسم خیلی.... خیلی راحت دروغ میگن...

 

  • بنفش 💜

عمیقاً دلم عشق در یک نگاه می‌خواد...

  • بنفش 💜